خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو از برگ گلش سنبل دمیدست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (چو از برگ گلش سنبل دمیدست)
از خواجوی کرمانی
'


چو از برگ گلش سنبل دمیدست ز حسرت در چمن گل پژمریدست
به عشوه توبه‌ی شهری شکستست به غمزه پرده‌ی خلقی دریدست
ز روبه بازی چشم چو آهوش دلم چون آهوی وحشی رمیدست
چه رویست آنکه در اوصاف حسنش کمال قدرت بیچون پدیدست
چو نقاش ازل نقش تومی‌بست ز کلکش نقطه ئی بر گل چکیدست
تو گوئی در کنارت مادر دهر بشیر بیوفایی پروریدست
ز گلزار جنان رضوان بصد سال گلی چون عارض خوبت نچیدست
پریشانست زلفت همچو حالم مگر حال پریشانم شنیدست
مسلمانان چه زلفست آن که خواجو بدان هندوی کافر بگرویدست