خواجوی کرمانی (غزلیات)/چه کسانند که در قصد دل ریش کسانند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (چه کسانند که در قصد دل ریش کسانند) از خواجوی کرمانی |
' |
چه کسانند که در قصد دل ریش کسانند | با من خسته برآنند که از پیش برانند | |
میکشند از پی خویشم که بزاری بکشندم | که مرا تا نکشند از غم خویشم نرهانند | |
صبر تلخست و طبیبان ز شکر خندهی شیرین | همچو فرهاد بجز شربت زهرم نچشانند | |
ایکه بر خسته دلان میگذری از سرحشمت | هیچ دانی که شب هجر تو چون میگذرانند | |
گر توانی بعنایت نظری کن که ضعیفان | صبر از آن نرگس مخمور توانا نتوانند | |
چه تمتع بود ارباب کرم را ز تنعم | گر نصیبی بگدایان محلت نرسانند | |
بجز از مردمک دیده اگر تشنه بمیرم | آبم این طایفه بی روی تو برلب نچکانند | |
آنچنان بستهی زنجیر سر زلف تو گشتم | که همه خلق جهانم ز کمندت نجهانند | |
عارفان تا که بجز روی تو در غیر نبینند | شمع را چون تو بمجلس بنشینی بنشانند | |
جز میانت سر موئی نشناسیم ولیکن | عاقلان معنی این نکتهی باریک ندانند | |
خواجو از مغبچگان روی مگردان که ازین روی | اهل دل معتکف کوی خرابات مغانند |