خواجوی کرمانی (غزلیات)/چه کردهام که بیکبارم از نظر بفکندی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (چه کردهام که بیکبارم از نظر بفکندی) از خواجوی کرمانی |
' |
چه کردهام که بیکبارم از نظر بفکندی | نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی | |
کمین گشودی و برمن طریق عقل ببستی | کمان کشیدی و چون ناوکم بدور فکندی | |
اگر چو مرغ بنالم تو همچو سرو ببالی | و گر چو ابر بگریم تو همچو غنچه بخندی | |
چو آیمت که ببینم مرا ز کوی برانی | چو خواهمت که در آیم درم بروی ببندی | |
توقعست که از بنده سایه باز نگیری | ولی ترا چه غم از ذره کافتاب بلندی | |
پیادگان جگر خسته رنج بادیه دانند | تو خستگی چه شناسی که بر فراز سمندی | |
از آن ملایم طبعی که ما تنیم و تو جانی | وزان موافق مایی که ما نیم و تو قندی | |
بحال خود بگذار ای مقیم صومعه ما را | تو و عبادت و عرفان و ما و مستی و رندی | |
ز من مپرس که خواجو چگونه صید فتادی | تو حال قید چه دانی که بیخبر ز کمندی |