خواجوی کرمانی (غزلیات)/هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند) از خواجوی کرمانی |
' |
هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند | یا جفا بر من دلخستهی شیدا نکند | |
هر که سودای سر زلف تو دارد در سر | این خیالست که سر در سر سودا نکند | |
چشم شوخت چه عجب گر دل مردم بربود | ترک سرمست محالست که یغما نکند | |
وامق آن نیست که گر تیغ نهندش بر سر | سر بگرداند و جان در سر عذرا نکند | |
ماه کنعایی ما گو ز پس پرده درآی | تا دگر مدعی انکار زلیخا نکند | |
عاقبت دود دلش فاش کند از روزن | هر که از آتش دل سوزد و پیدا نکند | |
مرد صاحبنظر آنست که تا جان بودش | نتواند که نظر در رخ زیبا نکند | |
آن سهی سرو روان از سر پا ننشیند | تا من دلشده را بی سر و بی پا نکند | |
مکن اندیشهی فردا و قدح نوش امروز | کانکه عاقل بود اندیشهی فردا نکند | |
در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند | کیست کورا هوس عیش و تماشا نکند | |
دل کجا برکند از آن لب میگون خواجو | زانکه مخمور بترک می حمرا نکند |