خواجوی کرمانی (غزلیات)/هر که را سکه درستست بزر باز نماند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (هر که را سکه درستست بزر باز نماند) از خواجوی کرمانی |
' |
هر که را سکه درستست بزر باز نماند | وانکه از دست برون رفت بسر باز نماند | |
مرد صاحبنظر آنست که در عالم معنی | دیده بگشاید و از ره بنظر باز نماند | |
طائر دل که شود صید رخ و زلف دلارام | همچو بلبل بگل و سنبل تر باز نماند | |
جان شیرین بده از عشق چو فرهاد و مزن دم | کانکه از کوه در افتد بکمر باز نماند | |
گر بر افروختهئی شمع دل از آتش سودا | ترک جان گیر که پروانه بپر باز نماند | |
نام شکر نبرم پیش عقیق تو که خسرو | با وجود لب شیرین بشکر باز نماند | |
چون بمیرم بجز از خون دل و گفته دلسوز | یادگاری ز من خسته جگر باز نماند | |
یکدم ای مردمک چشم من از اشک برآسای | کانکه شد ساکن دریا بگهر باز نماند | |
حال رنگ رخ خواجو چه دهم شرح که از دوست | هر که را سکه درستست بزر باز نماند |