خواجوی کرمانی (غزلیات)/هر که او دیدهی مردم کش مستت دیدست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (هر که او دیدهی مردم کش مستت دیدست) از خواجوی کرمانی |
' |
هر که او دیدهی مردم کش مستت دیدست | بس که برنرگس مخمور چمن خندیدست | |
مردم از هر طرفی دیده در آنکس دارند | که مرا مردم این دیدهی حسرت دیدست | |
ایکه گفتی سر ببریده سخن کی گوید | بنگر این کلک سخن گو که سرش ببریدست | |
گوئی ان سنبل عنبرشکن مشکفروش | بخطا مشک ختن بر سمنت پاشیدست | |
زان بود زلف تو شوریده که چونرفت به چین | شده زنجیری و بر کوه و کمر گردیدست | |
سر آن زلف نگونسار سزد گر ببرند | که دل ریش پریشان مرا دزدیدست | |
خبرت هست که اشکم چو روان میگشتی | در قفای تو دویدست و بسر غلتیدست | |
دم ز مهر تو زنم گر نزنم تا بابد | که دلم مهر تودر عهد ازل ورزیدست | |
هر چه در باب لب لعل تو گوید خواجو | جمله در گوش کن ای دوست که مرواریدست |