خواجوی کرمانی (غزلیات)/مه چنین دلستان نمیافتد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (مه چنین دلستان نمیافتد) از خواجوی کرمانی |
' |
مه چنین دلستان نمیافتد | سرو از اینسان روان نمیافتد | |
زان دهان نکتهئی نمیشنوم | که یقین درگمان نمیافتد | |
هیچ از او در میان نمیآید | که کمر در میان نمیافتد | |
عجب از پادشه که سایهی او | بر سر پاسبان نمیافتد | |
نام دل در نشان نمیآید | تیر از او برنشان نمیافتد | |
عشق سریست کافرینش را | چشم فکرت برآن نمیافتد | |
کشتی ما چنان شکست کز او | تختهئی بر کران نمیافتد | |
نرود یک نفس که از دل من | دود در آسمان نمیافتد | |
چشم من تا نمیفتد پر اشک | دیده پر ناردان نمیافتد | |
مرغ دل تا هوا گرفت و رمید | باز با آشیان نمیافتد | |
خامه چون شرح میدهد غم دل | کاتشش در زبان نمیافتد | |
گشت خواجو مریض و چشم طبیب | هیچ برناتوان نمیافتد |