خواجوی کرمانی (غزلیات)/من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام) از خواجوی کرمانی |
' |
من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام | ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتادهام | |
هر دم از چشمم چو اشک گرم روراندن که چه | تا چه افتادست کز چشم شما افتادهام | |
کی بود برگ من آن نسرین بدن را کاین زمان | همچو بلبل در زمستان بینوا افتادهام | |
گر چه هر کو می خورد از پا در افتد عاقبت | من چو دور افتادهام از می چرا افتادهام | |
با کسی افتاد کارم کو ز کارم فارغست | بنگرید آخر که از مستی کجا افتادهام | |
ایکه گفتی گر سر این کارداری پای دار | دست گیر اکنون که از دستت ز پا افتادهام | |
آتش مهرم چو در جان شعله زد گرمی مکن | گر چون ذره زیر بامت از هوا افتادهام | |
میروی مجموع و من پیوسته همچون گیسویت | از پریشانی که هستم در قفا افتادهام | |
قاضی ار گوید که خواجو چون درین کار اوفتاد | گو مکن آنکار کز حکم قضا افتادهام |