خواجوی کرمانی (غزلیات)/من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد) از خواجوی کرمانی |
' |
من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد | در آتشم ز آب رخش کاب رخ من میبرد | |
آنکو لبش گاه سخن هم طوطی و هم شکرست | طوطی خطش از چه رو پر بر شکر میگسترد | |
سرو از قد چون عرعرش گل پیش روی چون خورش | این دست بر سر میزند و آن جامه بر تن میدرد | |
من تحفه جان میآورم بهر نثار مقدمش | وان جان شیرین از جفا ما را بجان میآورد | |
زلف سیه کارش نگر و آنچشم خونخوارش نگر | کاین قصد جانم میکند و آن خون جانم میخورد | |
هنگام تیر انداختن گر بر من آرد تاختن | در پای او سر باختن عاشق بجان و دل خرد | |
بگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی | جانا ز خشم وآشتی بگذر که این هم بگذرد | |
گه گه به چشم مرحمت برما نظر میکن ولی | سلطان ز کبر و سلطنت در هر گدایی ننگرد | |
زان سنبل عنبر شکن خواجو چو میراند سخن | مییابم از انفاس او بوئی که جان میپرورد |