خواجوی کرمانی (غزلیات)/مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند)
از خواجوی کرمانی
'


مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند دست من گیر که این طایفه پردستانند
آن دو جادوی فریبنده افسون سازش خفته‌اند این دم از آن روی که سرمستانند
در سراپرده‌ی ما پرده‌سرا حاجت نیست زانکه مستان همه طوطی شکر دستانند
مهر ورزان که وصالت بجهانی ندهند با جمال تو دو عالم بجوی نستانند
عاشقان با تو اگر زانکه بزندان باشند با گلستان جمالت همه در بستانند
زلف و خال تو بخط ملک ختا بگرفتند هندوان بین که دگر خسرو ترکستانند
زیردستان تهیدست بلاکش خواجو جان ز دستش نبرند ار بمثل دستانند