خواجوی کرمانی (غزلیات)/ما برکنار و با تو کمر در میان بماند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ما برکنار و با تو کمر در میان بماند) از خواجوی کرمانی |
' |
ما برکنار و با تو کمر در میان بماند | وان چشم پرخمار چنان ناتوان بماند | |
از پیش من برفتی و خون دل از پیت | از چشم من روان شد و چشمم درآن بماند | |
گفتم که نکتهئی ز دهانت کنم بیان | از شور پستهات سخنم در دهان بماند | |
برخاک درگه تو چو دوشم مقام بود | جانم براستان که برآن آستان بماند | |
باد صبا که شد به هوای تو سوی باغ | چندین ببوی زلف تو در بوستان بماند | |
فرهاد اگر چه با غم عشق از جهان برفت | لیکن حدیث سوز غمش در جهان بماند | |
خواجو ز بسکه وصف میان تو شرح داد | او از میان برفت و سخن در میان بماند | |
در عشق داستان شد و چون از جهان برفت | با دوستان محرمش این داستان بماند |