خواجوی کرمانی (غزلیات)/فروغ عارض او یا سپیده سحرست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (فروغ عارض او یا سپیده سحرست) از خواجوی کرمانی |
' |
فروغ عارض او یا سپیده سحرست | که رشک طلعت خورشید و طیرهی قمرست | |
لطیفهئیست جمالش که از لطافت و حسن | ز هر چه عقل تصور کند لطیفترست | |
برون ز نرگس پرخواب و روی چون خور دوست | گمان مبر که مرا آرزوی خواب و خورست | |
ز هر که از رخ زیبای او خبر پرسم | چونیک بنگرم آنهم ز شوق بیخبرست | |
اگر چه مایهی خوبی لطافتست ولیک | ترا ورای لطافت لطیفهی دگرست | |
بدین صفت زتکبر بدوستان مگذر | اگر چه عمر عزیزی و عمر بر گذرست | |
بهر کجا که نظر میکنم ز غایت شوق | خیال روی توام ایستاده در نظرست | |
اگر تو شور کنی من ترش نخواهم شد | که تلخ از آن لب شیرین مقابل شکرست | |
ز بی زریست که آب رخم رود بر باد | اگر چه کار رخ از سیم اشک همچو زرست | |
مرا هر آینه لازم بود جلای وطن | چرا که مصلحت کار بیدلان سفرست | |
ز بحر شعر مر او را بسی غنیمتهاست | که از لطافت خواجو سفینه پرگهرست |