خواجوی کرمانی (غزلیات)/عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید) از خواجوی کرمانی |
' |
عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید | در دیدهی صاحبنظران حسن نماید | |
حسنست که چون مست به بازار برآید | در پردهئی هر زمزمهی عشق سراید | |
گر عشق نباشد کمر حسن که بندد | ور حسن نباشد دل عشق از چه گشاید | |
گر صورت جانان نبود دل که ستاند | ور واسطهی جان نبود تن به چه پاید | |
خورشید که در پردهی انوار نهانست | گر رخ ننماید دل ذره که رباید | |
بی مهر دل سوخته را نور نباشد | روشن شود آن خانه که شمعیش درآید | |
گر ابر نگرید دل بستان ز چه خندد | ور می نبود زنگ غم از دل چه زداید | |
خواجو اگر از عشق بسوزند چو شمعت | خوش باش که از سوز دلت جان بفزاید | |
خواهی که در آئینه رخت خوب نماید | آئینه مصفا و رخ آراسته باید |