خواجوی کرمانی (غزلیات)/صبح کز چشم فلک اشک ثریا میریخت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (صبح کز چشم فلک اشک ثریا میریخت) از خواجوی کرمانی |
' |
صبح کز چشم فلک اشک ثریا میریخت | مهر دل آب رخم ز آتش سودا میریخت | |
آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه | دل شوریدهدلان میشد و در پا میریخت | |
چین گیسوی دوتا را چو پریشان میکرد | مشک در دامن یکتایی والا میریخت | |
شعر شیرین مرا ماه مغنی میخواند | و آب شکر بلب لعل شکر خا میریخت | |
در قدمهای خیال تو بدامن هر دم | چشم دریا دل من لل لالا میریخت | |
قدح از لعل تو هر لحظه حدیثی میراند | وز لب روحفزا راح مصفا میریخت | |
چون صبا شرح گلستان جمالت میداد | از هوا دامن گل برسرصحرا میریخت | |
اشک از آنروی ز ما رفت و کناری بگرفت | کاب او دمبدم از رهگذر ما میریخت | |
موج خون دل فرهاد چو میزد بر کوه | ای بسا لعل که در دامن خارا میریخت | |
عجب ار مملکت مصر نمیرفت برود | زان همه سیل که از چشم زلیخا میریخت | |
مردم دیدهی خواجو چو قدح میپیمود | خون دل بود که در ساغر صهبا میریخت |