خواجوی کرمانی (غزلیات)/شام شکستگان را هرگز سحر نباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (شام شکستگان را هرگز سحر نباشد) از خواجوی کرمانی |
' |
شام شکستگان را هرگز سحر نباشد | وز روز تیره روزان تاریکتر نباشد | |
هر کو ز جان برآمد از دست دل ننالد | وانکو ز پا درآمد در بند سر نباشد | |
پیر شرابخانه از بادهی مغانه | تا بیخبر نگردد صاحب خبر نباشد | |
در بزم درد نوشان زهد و ورع نگنجد | در عالم حقیقت عیب و هنر نباشد | |
هر کو رخ تو جوید از مه سخن نگوید | وانکو قد تو بیند کوته نظر نباشد | |
در اشک و روی زردم سهلست اگر ببینی | زانرو که چشم نرگس بر سیم و زر نباشد | |
یک شمه زین شمائل در شاخ گل نیابی | یک ذره زین ملاحت در ماه و خور نباشد | |
مطبوعتر ز قدت سرو سهی نخیزد | شیرین تر از دهانت تنگ شکر نباشد | |
چون عزم راه کردم بنمود زلف و عارض | یعنی قمر به عقرب روز سفر نباشد | |
گفتم دل من از خون دریاست گفت آری | همچون دل تو بحری در هیچ بر نباشد | |
گفتم که روز عمرم شد تیره گفت خواجو | بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد |