خواجوی کرمانی (غزلیات)/سریست مرا با تو که اغیار نداند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (سریست مرا با تو که اغیار نداند) از خواجوی کرمانی |
' |
سریست مرا با تو که اغیار نداند | کاسرار می عشق تو هشیار نداند | |
در دایرهی عشق هر آنکس که نهد پای | از شوق خطت نقطه ز پرگار نداند | |
گر بلبل دلسوخته بیرون رود از باغ | باز از سرمستی ره گلزار نداند | |
هر کس که گرفتار نگردد به کمندی | در قید غمت حال گرفتار نداند | |
تا تلخی هجران نکشد خسرو پرویز | قدر لب شیرین شکر بار نداند | |
هر دل که نشد فتنه از آن نرگس بیمار | حال من دلخستهی بیمار نداند | |
چون حال دل از زلف تو پوشیده توان داشت | کان هندوی دل دزد سیه کار نداند | |
ای باد صبا حال من ارزانک توانی | با یار چنان گوی که اغیار نداند | |
خواجو که درین واقعه بیچاره فرو ماند | عیبش مکن ار چارهی اینکار نداند |