خواجوی کرمانی (غزلیات)/سبحان من تقدس بالعز و الجلال
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (سبحان من تقدس بالعز و الجلال) از خواجوی کرمانی |
' |
سبحان من تقدس بالعز و الجلال | سبحان من تفرد بالجود و الجمال | |
آن مالکی که ملکت او هست بر دوام | وان قادری که قدرت او هست بر کمال | |
سلطان بی وزیر و جهاندار لم یزل | دیان بی نظیر و خداوند لا یزال | |
گویای بی تلفظ و بینای بی بصر | دانای بی تفکر و دارای بی ملال | |
سبیح بلبل سحری حی لا ینام | ورد زبان کبک دری رب ذوالجلال | |
حرفیست کاف و نون ز طوامیر صنع او | وز قاف تا بقاف برین حرف گشته دال | |
از آب لطف او متبسم شود ریاض | وز باد قهر او متزلزل شود جبال | |
در گوش آسمان کشد از زر مغربی | هر مه به امر کن فیکون حلقهی ملال | |
گاهی ز ماه نو کند ابروی زال زر | گاهی از آفتاب کشد تیغ پور زال | |
کیوان بحکم اوست برین برج پاسبان | بهرام از امر اوست برین قلعه کوتوال | |
ای قصر کبریای تو محفوظ از انهدام | وی ملک بی زوال تو محروس از انتقال | |
وی بوستان لطف تو بی وصمت ذبول | وی آفتاب لطف تو بی نسبت زوال | |
ایوان وحدت تو مبرا از انحطاط | وارکان قدرت تو معرا از اختلال | |
بشکسته در قفای تو شهباز عقل پر | و افکنده در هوای تو سیمرغ وهم بال | |
بر دوش روز خاوری از شب فکنده زلف | بر روی صبح مشرقی از شام کرده خال | |
وهم از سرادقات جلال تو قاصرست | ور عقل ره برد بتو نبود بجز خیال | |
خواجو گر التماس ازین در کند رواست | از پادشه اجابت و از بندگان سال |