خواجوی کرمانی (غزلیات)/ز حال بیخبرانت خبر نمیباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (ز حال بیخبرانت خبر نمیباشد) از خواجوی کرمانی |
' |
ز حال بیخبرانت خبر نمیباشد | بکوی خسته دلانت گذر نمیباشد | |
ز اشک و چهره مرا سیم و زر شود حاصل | ولیک چشم تو بر سیم و زر نمیباشد | |
سری بکلبهی احزان ما فرود آور | گرت ز نالهی ما دردسر نمیباشد | |
دو هفته هست که رفتی ولی بنامیزد | مه دو هفته ازین خوبتر نمیباشد | |
نه ز آب و خاک مجسم که روح پاکی از آنکه | بدین لطافت و خوبی بشر نمیباشد | |
بشب رسید مرا روز عمر بیتو ولیک | شب فراق تو گوئی سحر نمیباشد | |
توام جگر مخور ارزانکه من خورم شاید | که قوت خسته دلان جز جگر نمیباشد | |
بحسن خویش ترا چون نظر بود چه عجب | گرت بجانب خواجو نظر نمیباشد |