خواجوی کرمانی (غزلیات)/رفت دوشم نفسی دیده‌ی گریان در خواب

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (رفت دوشم نفسی دیده‌ی گریان در خواب)
از خواجوی کرمانی
'


رفت دوشم نفسی دیده‌ی گریان در خواب دیدم آن نرگس پرفتنه‌ی فتان در خواب
خیمه برصحن چمن زن که کنون در بستان نتوان رفت ز بوی گل و ریحان در خواب
بود آیا که شود بخت من خسته بلند کایدم قامت آن سرو خرامان درخواب
ای خوشا با تو صبوحی و ز جام سحری پاسبان بیخبر افتاده و دربان در خواب
فتنه برخاسته و باده پرستان در شور شمع بنشسته و چشم خوش مستان درخواب
آیدم زلف تو درخواب و پریشانم ازین که بود شور و بلا دیدن ثعبان درخواب
صبر ایوب بباید که شبی دست دهد که رود چشمم از اندیشه‌ی کرمان در خواب
بلبل دلشده چون در کف صیاد افتاد باز بیند چمن و طرف گلستان درخواب
دوش خواجو چو حریفان همه در خواب شدند نشد از زمزمه‌ی مرغ سحرخوان در خواب