خواجوی کرمانی (غزلیات)/دیشب همه منزل من کوی مغان بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (دیشب همه منزل من کوی مغان بود) از خواجوی کرمانی |
' |
دیشب همه منزل من کوی مغان بود | وز نالهی من مرغ صراحی بفغان بود | |
همچون قدحم تا سحر از آتش سودا | خون جگر از دیدهی گرینده روان بود | |
با طلعت آن نادرهی دور زمانم | مشنو که غم از حادثهی دور زمان بود | |
بی شهد شکر ریز وی از فرط حرارت | چون شمع شبستان دل من در خفقان بود | |
باز از فلک پیر باومید وصالش | پیرانه سرم آرزوی بخت جوان بود | |
از جرعهی می بزمگه باده گساران | چون چشم من از خون جگر لاله ستان بود | |
ناگاه ز میخانه برون آمد و بنشست | آن فتنه که آرام دل و مونس جان بود | |
در داد شرابی ز لب لعل و مرا گفت | در مجلس ما بی می نوشین نتوان بود | |
چون دید که از دست شدم گفت که خواجو | هشدار که پایت بشد از جای و چنان بود |