خواجوی کرمانی (غزلیات)/دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش) از خواجوی کرمانی |
' |
دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش | ز هیچکس نشنیدم دقیقهئی چومیانش | |
چه آیتست جمالش که با کمال معانی | نمیرسد خرد دوربین بکنه بیانش | |
اگر چه پسته دهان در جهان بسند ولیکن | بخندهی نمکین پسته کم بود چو دهانش | |
چگونه شرح دهد خامه حال ریش درونم | چنین که خون سیه میرود ز تیغ زبانش | |
شبان تیره خیالست خوابم از غم هجران | ولی چه سود که سلطان چه غم بود ز شبانش | |
کجا سفینهی صبرم ازین میان بدر افتد | چرا که بحر مودت نه ممکنست کرانش | |
کسی که با تو زمانی دمی برآورد از دل | برون رود ز دل اندیشهی زمین و زمانش | |
گمان مبر که روان نبود آب چشم من آندم | که بوستان وجودم نماند آب روانش | |
لطیفهئیکه رود در بیان نالهی خواجو | برآور از دل و در دم بسمان برسانش |