خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوش چون موکب سلطان خیالش برسید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (دوش چون موکب سلطان خیالش برسید) از خواجوی کرمانی |
' |
دوش چون موکب سلطان خیالش برسید | اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید | |
خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش | قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکید | |
نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد | تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید | |
دلم ابروی ترا میطلبد پیوسته | ماه نو گر چه شب و روز نباید طلبید | |
خط مشکین که نباتست بگرد شکرت | تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید | |
چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر | آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید | |
خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری | گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید | |
خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست | لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید | |
تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد | دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید |