خواجوی کرمانی (غزلیات)/در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست) از خواجوی کرمانی |
' |
در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست | وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست | |
گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست | در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست | |
بجز از زلف کژت سلسله جنبان دلم | خم زلف تو گواه من شیداست که نیست | |
پای بند غم سودای تو مسکین دل من | نتوان گفت که این طلعت زیباست که نیست | |
در چمن نیست ببالای بلندت سروی | راستی در قد زیبای تو پیداست که نیست | |
با جمالت نکنم میل تماشای بهار | زانکه در گلشن رویت چه تماشاست که نیست | |
گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست | اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست | |
گفتی از نرگس رعنای منت هست شکیب | شاهد حال من آن نرگس رعناست که نیست | |
ایکه خواجو ز سر زلف تو شد سودایی | در سر زلف سیاه توچه سوداست که نیست |