خواجوی کرمانی (غزلیات)/حدیث جان بجز جانان نداند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (حدیث جان بجز جانان نداند) از خواجوی کرمانی |
' |
حدیث جان بجز جانان نداند | که جز جانان کسی در جان نداند | |
مرا با درد خود بگذار و بگذر | که کس درد مرا درمان نداند | |
روا باشد که دور از حضرت شاه | بمیرد بنده و سلطان نداند | |
اگر بلبل برون آید ز بستان | ز سرمستی ره بستان نداند | |
ز رخ دور افکن آن زلف سیه را | که هندو قدر ترکستان نداند | |
بگردان ساغر و پیمانه در ده | که آن پیمانشکن پیمان نداند | |
می صافی بصوفی ده که هشیار | حدیث عشرت مستان نداند | |
دلا در راه حسرت منزلی هست | که هر کس ره نرفتست آن نداند | |
بگو خواجو به دانا قصهی عشق | که کافر معنی ایمان نداند |