خواجوی کرمانی (غزلیات)/تا برآید نفس از عشق دمی باید زد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (تا برآید نفس از عشق دمی باید زد) از خواجوی کرمانی |
' |
تا برآید نفس از عشق دمی باید زد | بر سر کوی محبت قدمی باید زد | |
چهره برخاک در سیمبری باید سود | بوسه برصحن سرای صنمی باید زد | |
هر دم از کعبهی قربت خبری باید جست | خیمه برطرف حریم حرمی باید زد | |
هر شب از دفتر سودا ورقی باید خواند | وز جفا بر دل پر خون رقمی باید زد | |
هر نفس ز آتش دل خاک رهی باید شد | هر دم از سوز جگر ساز غمی باید زد | |
گر نخواهد که برآشفته شود کار جهان | دست در حلقه زلف تو کمی باید زد | |
کام جان جز ز برای تو نمیشاید خواست | راه دل جز بهوای تو نمیباید زد | |
گر چه ما را نبود یک درم اما هر دم | سکه مهر ترا بر در میباید زد | |
خیز خواجو که چو افلاس شود دامن گیر | دست در دامن صاحب کرمی باید زد |