خواجوی کرمانی (غزلیات)/بگوئید ای رفیقان ساربان را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بگوئید ای رفیقان ساربان را) از خواجوی کرمانی |
' |
بگوئید ای رفیقان ساربان را | که امشب باز دارد کاروان را | |
چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل | زغلغل بلبل فریاد خوان را | |
اگر زین پیش جان میپروریدم | کنون بدرود خواهم کرد جان را | |
بدار ای ساربان محمل که از دور | ببینم آن مه نامهربان را | |
دمی بر چشمهی چشمم فرود آی | کنون فرصت شمار آب روان را | |
گر آن جان جهان را باز بینم | فدای او کنم جان و جهان را | |
چو تیر ار زانکه بیرون شد ز شستم | نهم پی بر پی آن ابرو کمان را | |
شکر بر خویشتن خندد گر آن ماه | بشکر خنده بگشاید دهان را | |
چو روی دوستان باغست و بستان | بروی دوستان بین بوستان را | |
چو میدانی که دورانرا بقا نیست | غنیمت دان حضور دوستان را |