خواجوی کرمانی (غزلیات)/بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن) از خواجوی کرمانی |
' |
بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن | هزار نالهی شبگیر بر کشید چو من | |
مگر چو باد صبا مژدهی بهار آورد | بباد داد دل خسته در هوای سمن | |
در آن نفس که برآید نسیم گلشن شوق | رسد ببلبل یثرب دم اویس قرن | |
میان یوسف و یعقوب گر حجاب بود | معینست که نبود برون ز پیراهن | |
ز روی خوب تو دوری نمیتوانم جست | اگر چنانکه شوم فتنه هم بوجه حسن | |
ز خوابگاه عدم چون بحشر برخیزم | روایح غم عشق تو آیدم ز کفن | |
کند بگرد درت مرغ جان من پرواز | چنانکه بلبل سرمست در هوای چمن | |
ز سوز سینه چو یک نکته بر زبان آرم | زند زبانه چو شمع آتش دلم ز دهن | |
چو نور روی تو پرتو برآسمان فکند | چراغ خلوت روحانیان شود روشن | |
میان جان من و چین جعد مشکینت | تعلقیست حقیقی بحکم حب وطن | |
حدیث زلف تو میگفت تیره شب خواجو | برآمد از نفس او نسیم مشک ختن |