خواجوی کرمانی (غزلیات)/به دشمنان گله از دوستان نشاید کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (به دشمنان گله از دوستان نشاید کرد) از خواجوی کرمانی |
' |
به دشمنان گله از دوستان نشاید کرد | بمهرگان صفت بوستان نشاید کرد | |
بترک آن مه نامهربان نباید گفت | کنار از آن بت لاغر میان نشاید کرد | |
مگر بموسم گل باغبان نمیداند | که منع بلبل شیرین زبان نشاید کرد | |
بخواه دل که من خسته دل روان بدهم | بدل مضایقه با دوستان نشاید کرد | |
کسی که بیتو نخواهد جان و هر چه دروست | بجان ممتحنش امتحان نشاید کرد | |
بنوک خامه اگر شرح آن دهم صد سال | ز سرعشق تو رمزی بیان نشاید کرد | |
بدان دیار روانتر ز آب دیدهی من | بهیچ روی رسولی روان نشاید کرد | |
من آن نیم که ز جانان عنان بگردانم | بقول مدعیان ترک جان نشاید کرد | |
برون ز جان هیچ تحفهئی خواجو | فدای صحبت جان جهان نشاید کرد |