خواجوی کرمانی (غزلیات)/اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی) از خواجوی کرمانی |
' |
اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی | که کار زندهدلان عشق بازی است نه بازی | |
مرا بجور رقیبان مران ز کوی حبیبان | درون کعبه چه باک از مخالفان حجازی | |
میان حلقهی رندان مگو ز توبه و تقوی | بیان عشق حقیقی مجو ز عشق مجازی | |
مکن ملامت رامین اگر ملازم ویسی | مباش منکر محمود اگر مقر ایازی | |
بمیر بر سر کویش گرت بود سر کویش | که پیش اهل حقیقت شهید باشی و غازی | |
کنند گوشهنشینان کنج خلوت چشمم | هزار میخی مژگان بخون دیده نمازی | |
به تیرگی و درازی شبی چو دوش ندیدم | اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازی | |
متاب روی ز مهر ار چه آفتاب منیر | بحسن خویش مناز ار چه در تنعم و نازی | |
بزیر پای تو خواجو اگر چه مور بمیرد | ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازی | |
اگر چه بلبل باغ محبتست ولیکن | مگس چگونه کند پیش باز دعوی بازی |