خاقانی (قطعات)/شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قطعات) (شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست) از خاقانی |
' |
شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست | ریزه خور خوان من عنصری و رودکی | |
زنده چو نفس حکیم نام من از تازگی | گشته چو مال کریم حرص من از اندکی | |
قالت من نیمروز، حالت من نیمشب | تیغ کشد هندوی تیر زند ناوکی | |
در بر این پیرزن هیچ جوان مرد نیست | خلق همه کودکند من نکنم کودکی | |
بلبل خردم که خورد بس کندم کرمکی | کرم قزم در هنر زان نکنم کرمکی | |
بوم چنان سربزرگ از همه مرغان کم است | وز همه باز است بیش با همه سر کوچکی | |
تا کی گوئی چو گل دارم یاقوت و زر | من چو صبا بگذرم تا تو چو گل بترکی | |
عذر نهم گرنهای خوش سخن و راستبین | حنظل و آنگه خوشی؟ احوال و آنگه یکی؟ | |
بخت کیان مانک است سعد فلک مانکی است | من ز پی فال سعد مانکیم مانکی | |
اینت علی رایتی قاتل هر خارجی | وینت قباد آیتی قامع هر مزدکی | |
جعفر صادق به قول جعفر برمک به جود | با هنر هاشمی با کرم برمکی | |
دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم | باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی | |
بر لب دجله ز بس نوش لب نوشلبان | غنچه غنچه شده چون پشت فلک روی زمی | |
نازنینان عرب دیدم و رندان عجم | تشنهدل ز آرزو و غرقه تن از محتشمی | |
پیری از دور بیامد عجمی زاد و غریب | چشم پوشیده و نالان ز برهنه قدمی | |
دهنش خشک و شکفته رخش از ابر مژه | جگرش گرم و فسرده تنش از سرد دمی | |
تشنگی بایه برده به لب دجله فتاد | سست تن مانده و از سست تنی سخت غمی | |
آب برداشتن از دجله مگر زور نداشت | که نوان بود ز لرزان تنی و پشت خمی | |
شربتی آب طلب کرد ز ملاحی و گفت | هات یا شیخ ذهیبا حرمی الرقم | |
پیر گفت ای فتی آن زر که ندارم چه دهم | گفت: اخسا قطع الله یمین العجمی | |
آبی از دجله چوبینم که به پیری ندهند | من ز بغداد چه گویم صفت بیکرمی | |
بیدرم لاف ز بغداد مزن خاقانی | گر چه امروز به میزان سخن یک درمی | |
خاقانیا فرو خوان اسرار آفرینش | از نقش هر جمادی کورا روان نبینی | |
از خوار داشت منگر در ذات هیچ چیزی | کنجا دلی است گویا کورا زبان نبینی | |
در هر دلی است دردی در هر گلی است وردی | زنهار تا به خواری در این و آن نبینی |