خاقانی (قطعات)/سیزده جنس نهاده است نبی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قطعات) (سیزده جنس نهاده است نبی) از خاقانی |
' |
سیزده جنس نهاده است نبی | که همه مسخ شدند و همه هست | |
ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع | دیگری پیل که شد فسق پرست | |
من خری دیدم کو مسخ نبود | خوک شد چون ز خری کردن جست | |
بود اول خر و آخر شد خوک | چون به بنگاه خسان دل دربست | |
سفلهای بود سفیهی شد دون | پشهای آمد و شد پیلی مست | |
بتر خلق بدی دان که به طبع | در بدی سفلهتر از خود سست | |
تا مقر ساخت به شه زور ظلم | چون دل از مولد کم کاست گسست | |
نیک بد گشت در این منزل بد | گرچه بد بود در آن، مولد پست | |
احمقی بود سیاهی در دل | ظالمی گشت سپیدی در دست | |
ظلم خیزد چو طبیعت شد حمق | درج آید چو دقایق شد شصت | |
چون پس از حمق عوان طبع شود | شهر زوری که به بغداد نشست | |
خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک | یک باره فتنهی دو هوایی فرو نشست | |
آن را که کردگار برآورد، شد بلند | و آن را که روزگار فرود برد گشت پست | |
گفتند خسته گشت فریدون و جان سپرد | زان تیر کز کمان کمینه کسی بجست | |
من کاین سخن شنیدم کردم هزار شکر | واندر برم ز گریهی شادی نفس ببست | |
من خاک آن، عطارد پران چار پر | کو بال آن ستارهی راجع فرو شکست | |
نحسی که داشت چون مه نخشب مزوری | از لاف آفتاب او خلق باز رست |