خاقانی (قطعات)/دو گهر دان پیمبری و کرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قطعات) (دو گهر دان پیمبری و کرم) از خاقانی |
' |
دو گهر دان پیمبری و کرم | زاده از کان کاینات بهم | |
هر دو را کوهسار مغز بشر | هر دو را افتاب نور قدم | |
ز آفرینش درخت انسی راست | بیخ پیغمبری و شاخ کرم | |
دهر بیخ پیمبری بگسست | شاخ رادی به تیغ کرد قلم | |
نه پیمبر بزاد از کیهان | نه نبی خود بزاید از عالم | |
بس که روز پیمبری که گذشت | ندمد صبح رادمردی هم | |
حکم حق تا در نبوت بست | بست گردون در فتوت هم | |
نه نه گرچه پیمبری شد ختم | راد مردی برفت باز عدم | |
کاشکارا چو روز میبینی | آفتاب کرم در اوج همم | |
آفتاب کرم کجاست به ری | اهل همت کراست ز اهل عجم | |
سروری دارد آنکه قالب جود | کند احیا چو عیسی مریم | |
گوهر تاج ملک، تاج الدین | کوست سردار گوهر آدم | |
حاسد خاک پای او کعبه | تشنهی آب دست او زمزم | |
کرمش چشمه سار مشرب خضر | قلمش سر بهای خاتم جم | |
سر تیغ و زبانهی قلمش | هست دندانه چو لب خاتم | |
به خدایی که در خدایی او | هیچگونه ریا نمیبینم | |
که مرا بیلقای مجلس تو | زندگانی روا نمیبینم | |
خواجه بر من در نیک دربست | چکنم لب به بدی نگشایم | |
نیک بد گفتن من پیشه گرفت | تا به بد گفتن او پیش آیم | |
حاش لله که به بد گفتن کس | من سگجان لب پاک آلایم | |
هرچه او بیشترم بنکوهد | من از آن بیشترش بستایم | |
او بدی گوید و او را شاید | من نکو گویم و آن را شایم | |
او به من جوهر خود بنموده است | من بدو گوهر خود بنمایم | |
از عزیزان سال دل کردم | هیچ شافی جواب نشنیدم | |
جز دو حرف نبشته صورت دل | معنی دل به خواب نشنیدم | |
دیدم آری هزار جنس طلب | لیک یک جنسیاب نشنیدم | |
کشت امید زرد دیدم لیک | وعدهی فتح باب نشنیدم | |
یک خروش خروس صبح کرم | زین خراس خراب نشنیدم | |
عشوهی صبح کاذب است کز او | خبر آفتاب نشنیدم | |
هرچه جستم ز سفله صدق سحاب | جز دروغ سراب نشنیدم | |
خنجر برق و کوس رعد بسی است | جوش جیش سحاب نشنیدم | |
همه عالم گرفت ننگ نفاق | نام اخلاص ناب نشنیدم | |
همه مردم دروغ زن دیدم | راست از هیچ باب نشنیدم | |
سیبوی گفت من به معنی نحو | یک خطا در خطاب نشنیدم | |
من به معنی صدق میگویم | که ز یک کس صواب نشنیدم | |
جوی امید رفت خاقانی | لیک ازو بانگ آب نشنیدم |