خاقانی (قطعات)/بخ بخ ار فاروق ثانی را کنم مدحت به جان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قطعات) (بخ بخ ار فاروق ثانی را کنم مدحت به جان) از خاقانی |
' |
بخ بخ ار فاروق ثانی را کنم مدحت به جان | کاجتهاد حیدری رای مصیبش یافتم | |
هر کجا در پیشگاه شرع دانش پیشهای است | پیشگاه منصب و صدر حسیبش یافتم | |
یک جهان چون من زکات استان خبر مقتداست | کز نصاب علم دین صاحب نصیبش یافتم | |
چون علی اقضیالقضات است و علی نام است هم | کاندر احکام قضا رای عجیبش یافتم | |
گنج دین الحمد الله ایمن است از نقب کفر | کاژدها سر نوک کلک او رقیبش یافتم | |
مار زرین کافکند تریاک کافور از دهان | هر کرا دردی است چون فرمان طبیبش یافتم | |
فکرت او خندهگاه دوست را ماند بدانک | چون خلیل از نار گلبرگ رطیبش یافتم | |
خاطر او آب خضر و آتش موسی است ز آنک | کز ز آب الطاف و هم ز آتش لهیبش یافتم | |
دهر پیر بوالفضول است ام صبیان یافته | کز بنات فکر او عود الصلیبش یافتم | |
پیش تهذیب بنانش از هری را از فری | ابجد آموزی نهم گرچه ادیبش یافتم | |
آن زمان کاقدام فرخ در عیادت رنجه کرد | بکر دولت را ندا کردم مجیبش یافتم | |
لهجهی من تیغ سلطان است در فصل الخطاب | تا نگوید آن زمان تیغ خطیبش یافتم | |
زر سرخ ار شد پشیمانی سپید آتش گرفت | چون توان گفتن که مغشوش و معیبش یافتم | |
طوطی ار پیش سلیمان نطق بربندد رواست | هم سیاست بر سر مرغان رقیبش یافتم | |
بلکه گوید فاضلان رابط شمردم در سخن | چون به خاقانی رسیدم عندلیبش یافتم | |
گوید استاد است اندر طرز تازی و دری | نظم و نثرش دیدم و مدح و نسیبش یافتم | |
گرچه چون دارای مرق مشرقش دیدم ضمیر | لیک چون عنقای مغرب بس غریبش یافتم | |
باد صبح از خاک کاشان تحفهی خلقش مرا | بوی طوبی داد کابستن به طیبش یافتم | |
گر دلم شد دوده انقاس دواتش ساختم | ور تنم شد حلقه خلخال نجیبش یافتم | |
بر جناح راه دیدم روی خوبش گویم این | حبذا آن ماه نو کاندر رکیبش یافتم | |
هم رضیع ملک سرمد باد عمر او چو عقل | کز رضاع مکرمت جان را ربیبش یافتم | |
هست او سیاه چرده و من هم سپید سر | با یار، من موافقه زین باب میکنم | |
او بر رخ سیاه، سپیداب میکند | من بر سر سپید، سیاه آب میکنم | |
در چنین علت ای طبیب مرا | مسهلی تازه ساختی هردم | |
من فرو مانده کب ریز نداشت | قصر جنت مثال کعبه حرم | |
کعبه را مستراح نیست بلی | نیست در جنت آب ریزی هم | |
وقت آن است کز این دار فنا درگذریم | کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم | |
زاد ره هیچ ندانیم چه تدبیر کنیم | سفری دور و دراز است ولی بیخبریم | |
پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند | وه چه ما غافل و مستیم و چه کوته نظریم | |
دمبدم میگذرند از نظر ما یاران | اینقدر دیده نداریم که بر خود نگریم | |
خانه و خانقه و منزل ما زیر زمین | ما به تدبیر سرا ساختن و بام و دریم | |
گر همه مملکت و مال جهان جمع کنیم | لیک جز پیرهن گور ز دنیا نبریم | |
خانهی اصلی ما گوشهی گورستان است | خرم آن روز که این رخت بر آن خانه بریم | |
پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور | دست ما گیر که درماندهی بیبال و پریم | |
یارب از لطف و کرم عاقبت خاقانی | خیر گردان تو که ما در طلب خواب و خوریم | |
هر خشک و تر که داشتم از غم بسوختم | هر بال و پر که داشتم از دم بسوختم | |
از ناله هفت خیمهی گردون شکافتم | وز آه چار گوشهی عالم بسوختم | |
چندین هزار نافهی مشک امید را | بر مجمر نیاز به یکدم بسوختم | |
بنگاه صبر و خرمن دل را به جملگی | کردم به جهد با هم و در هم بسوختم | |
هر جوهری که بود بر این سقف لاجورد | از شعلههای آه دمادم بسوختم | |
گر چتر روز سوختم از دم عجب مدار | منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم | |
از تف دل شرار به صحرا چنان زدم | کز دود مهره در سر ارقم بسوختم | |
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا | نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم | |
دوش از بخار سینه بخوری بساختم | بر خاک فیلسوف معظم بسوختم | |
هر ساعت این خروش برآید مرا ز دل | کای عم بسوختم ز غم ای عم بسوختم |