خاقانی (قطعات)/ای فتی فتوی غدرت ندهم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قطعات) (ای فتی فتوی غدرت ندهم) از خاقانی |
' |
ای فتی فتوی غدرت ندهم | کافت غدر هلاک امم است | |
غدر نقابی بنیاد وفاست | اینت بنیاد که جان را حرم است | |
صبح حشر است مزن نقب چنین | کافت نقب زن از صبحدم است | |
غدر چون لذت دزدی است نخست | کاخرش دست بریدن الم است | |
ورم غدر کند رویت سرخ | سرخی عضو دلیل ورم است | |
تا تو بیمار نفاقی به درست | هرچه صحبت شمری هم سقم است | |
خانه در کوی وفا گیر و بدان | که تو را حبل متین معتصم است | |
من وصیت به وفا میکنمت | گرچه امروز وفا در عدم است | |
دوستی کم کن و چون خواهی کرد | آن چنان کن که شعار کرم است | |
هرکه را دوست براند تو مخوان | گرنه در چشم وفای تو نم است | |
وانکه را دوست به انصاف بزد | منوازش که سزای ستم است | |
وانکه را دوست بیفکند از پای | سرفرازش مکن ار شاه جم است | |
وانکه را دوست به تهمت رد کرد | مپذیر ار همه ز اهل حرم است | |
شاخ کو برکند آن را به ستیز | منشان ار همه شاخ ارم است | |
و آن گلی کو بنشاند به حسد | برمکن گر همه خار قدم است | |
هر خسی کو به کسی مردم شد | قدر نشناسد کافر نعم است | |
گل که عیسیش طرازد مرغ است | نی که ادریس نشاند قلم است | |
لطف در حق رهی چندان کن | که خداوندش از آن دل خرم است | |
نه حواری صفت است آنکه از او | اسقفان خوشدل و عیسی دژم است | |
کهتری را که تو تمکینش دهی | عامه گوید که ز مهتر چه کم است | |
سگ سگ است راچه بیاغالندش | کاستخوان خوارهی شیر اجم است | |
باد در سبلت نااهل مدم | گرچه نااهل خریدار دم است | |
تو غرورش دهی او چیره شود | ظن برد کو نه رهی، ابنعم است | |
بیش بر جای خدم ننشیند | ایمه مخدوم چه جای خدم است | |
کهتر از فر مهان نامور است | بیدق از خدمت شه محتشم است | |
هر فروتر به بزرگی است عزیز | هر پیمبر به خدا محترم است | |
مهتر ار چه بزند بنوازد | که یکی لا و هزارش نعم است | |
گه کند تندی و گه بخشش از آنک | بحر تند است و گهربخش هم است | |
مهتر آن به که درشت است نه نرم | که درشتی صفت فحل رم است | |
خارپشت است کم آزار و درشت | مار نرم است و سراپای سم است | |
از درشتی است سفن قائم تیغ | که بر او تکیهگه روستم است | |
آب نرم است ولی خائن طبع | ساده رنگ است ولی پیچ و خم است | |
سنگ در عین درشتی است امین | لاجرم گاه محک گه حکم است | |
آب را سنگ است اندر بر از آنک | سنگ را بچهی خور در شکم است | |
جملةالامر سری را ز سفینه | فرق کن کاین ملک است آن حشم است | |
غصه مفزای سران را به ستیز | خاصه کانفاس سران مغتنم است | |
بیسران را سر و گردن مفراز | برمزن دوش که ما را چه غم است | |
پس مگو کایمه همه آدمیاند | آدمی هست که شیطان شیم است | |
در بزرگی جسدشان منگر | که دل خرد بزرگ از همم است | |
از خلال ملکان فرق بکن | تا عصا کان ز شبان غنم است | |
نبرد دیده بسی ناز چراغ | زان که با خواب در او بهم است | |
دیده قبله ز چراغی چکند | تاش محراب ز بدر الظلم است | |
کاوه را چون فر افریدون یافت | چه غم کوره و سندان و دم است | |
عیسی از معجزه برسازد رنگ | او چه محتاج به نیل و بقم است | |
مه و مشکاند مهان کهتر کیست | که نه از مه ضو و نز مشک شم است | |
این غران خصم سرانند به طبع | آری آری عدوی مشک نم است | |
زیردستان گله بر عکس کنند | گلهشان از پی نفی تهم است | |
بینی آن زخم گران بر سر کوس | لرزه و دل سبکی بر علم است | |
شکل شاگرد غلامانه مکن | گرچه این قاعدهی مرتسم است | |
زانکه شاگرد غلامی نکند | عقل کاستاد سرای قدم است | |
به ادب زی که به شمشیر ادب | عرب اقلیم ستان عجم است | |
حرز جان ساز ادب کاین کلمه | بر سر افسر کسری رقم است | |
نه کبوتر که امان یافت ز تیغ | به ادب خاصهی بیت الحرم است | |
ادب صحبت خلق از سر صدق | نسخت طاعت رب النسم است | |
هم نمودار سجود صمد است | شمنان را که هوای صنم است | |
به تنعم جهلا را مستای | که ستودن به علوم و حکم است | |
یاد کردی به هنر جاه بس است | که ز اسباب همه مدح و ذم است | |
شمس را خوان بره نیست شرف | شرف شمس به واو قسم است | |
بشنو این نکته که خاقانی گفت | کو به میزان سخن یک درم است | |
از بدان نیک حذر دار که بد | کژدم اعمی و مار اصم است |