خاقانی (قطعات)/ای تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قطعات) (ای تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ) از خاقانی |
' |
ای تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ | در مشرقین ز جاه تو کسب ضیا کند | |
درگاه توست قبلهی پاکان و جان من | الا طواف قبلهی پاکان کجا کنند | |
تن را سجود کعبه فریضه است و نقص نیست | گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کند | |
گر تن به قرب کعبه نگشت آشنا رواست | باید که جان به قرب سجود آشنا کند | |
از تن نماز خدمت اگر فوت شد کنون | جان هم سجود سهو برد هم قضا کند | |
تن چو رسد به خدمت کی زیبد از مسیح | کو خوک را به مسجد اقصی رها کند | |
گر جان به خدمت است تن ار نیست گو مباش | دل مهره یافت مار تمنا چرا کند | |
چون مشک چین تو داری ز آهوی چین مپرس | آه به چین به است که سنبل چرا کند | |
گرچه به سیر مشک شناسند لیک مرد | چون مشک یافت سیر گزیند خطا کند | |
دیوان و جان دو تحفه فرستادهام به تو | گردون براین دو تحفهی غیبی ثنا کند | |
دیوان من به سمع تو در دری دهد | جانم صفات بزم تو ز اوج سما کند | |
ای آسمانت کرده زمین بوس و تا ابد | هم آسمان ز خاک درت توتیا کند | |
بادت بقای خضر که تا خضر از این جهان | صد سال آن جهانت شمار بقا کند | |
میسزد قبلهی خاقانی از آن | که صفات می پیوست کند | |
هست می خواستن از میران رسم | که می ار نیست طرب هست کند | |
تو ز می بر درجات خط جام | یک دقیقه ز طرب شست کند | |
من هم از میر اجل خواهم می | زان که می رایت غم پست کند | |
به می صاف عقیقین جامش | یک دهم مست زبر دست کند | |
اوست صافی و لبش جام عقیق | سخنش می که مرا مست کند | |
مرد باید که چون هنر ورزد | بحر باشد که امتحان ارزد | |
گاه ازو هر خسی دری ببرد | گاه ازو هر سگی دمی بخورد | |
نش از آن در کمی پدید شود | نز زبان سگی پلید شود |