خاقانی (قطعات)/ایام نظام ممالک قوام روی زمین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قطعات) (ایام نظام ممالک قوام روی زمین) از خاقانی |
' |
ایام نظام ممالک قوام روی زمین | تو آفتابی و صدر تو آسمانوار است | |
ز دور خامهی تو شرق و غرب بیرون نیست | که بر محیط جهان خامهی تو پرگار است | |
ز بس که بر سم اسبت لب کفات رسید | سم سمند تو را لعل نعل و مسمار است | |
به دست عدل تو باشه پر عقاب برید | کبوتران را مقراض نوک منقار است | |
فسون خصم تو بحران مغز سرسام است | که مغز خصم به سرسام حقد بیمار است | |
مرا به دولت تو همتی است رفعت جوی | نه در خور نسب و نه سزای مقدار است | |
به نیم بیت مرا بدرهها دهند ملوک | تو کدخدای ملوکی تو را همین کار است | |
بدان طمع که رسانی بهای دستارم | شریف وعده که فرمودهای دوم بار است | |
به انتظار اشارات تو که هان فردا | دلم نماند بجای و چه جای گفتار است | |
به سعد و نحسی کاین آید آن دگر برود | گذشت مدتی و خاطرم گران بار است | |
نه لفظ من به تقاضای سرد معروف است | نه صدر تو به مواعید کژ سزاوار است | |
خدای داند اگر آن، بها به نیم سخن | کراکند وگر آن خود هزار دینار است | |
سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو | به بخشش زر و دستار بس گران بار است | |
گر این جگر خوری ارزد بهای صد دستار | سرم چنان که سبکبار هست سگسار است | |
به دل معاینه آید مرا که دستاری | ز من برند که این را بها و بازار است | |
کنون به عرض صله خاطر من آشوب است | کنون به جای درم در کف من آزار است | |
تو گر بها دهی آن داده را زکات شمار | بده زکات بدان کس که گنج اسرار | |
به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب | چه وام خیزد ازین مختصر پدیدار است | |
کرم کن و بخر از دست وام خواهانم | که بر من از کرمت وامهای بسیار است | |
ز گنج مردی این مایه وام من بگزار | که وام شکر تو بر گردن من انبار است | |
ازین معامله ار خود زیان کند کرمت | دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است | |
بده قراضگکی تا عطات پندارم | مگو که سوختهی من چه خام پندار است | |
به چشمهای جگر گوشهات که بیش مرا | مخور جگر که مرا خود فلک جگر خوار است | |
به جان شاه که در نگذرانی از امروز | که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است | |
به خاک پای تو کان هست خون بهای سرم | که حاجتم به بهاء تمام دستار است | |
به شعر گر صله خواهم تو مالها بخشی | بر آن مگیر که این مایه حق اشعار است | |
به یک دو بیت نود اقچه داد کافی کور | به راوی من کو مدح خوان احرار است | |
تو را که صاحب کافی خریطهکش زیبد | چهل درست که بخشش کنی چه دشوار است | |
به مرد مردمی آخر که صلت چو منی | کم از قراضهی معلول قلب کردار است | |
بهای خیر طلب میکنم بدین زاری | تبارک الله کارم نگر که چون زار است | |
قبلهی ابدال قلهی سبلان دان | کو ز شرف کعبهوار قطب کمال است | |
کعبه بود سبزپوش او ز چه پوشد | جامهی احرامیان که کعبهی حال است | |
در خبری خواندهام فضیلت آن را | خاست مرا آرزوش قرب سه سال است | |
رفتم تا بر سرش نثار کنم جان | کوست عروسی که امهات جبال است | |
چادر بر سر کشید تا بن دامن | یعنی بکرم من این چه لاف محال است | |
مقعد چندین هزار ساله عجوزی | بکر کجا ماند این چه نادره حال است | |
موسی و خضر آمده به صومعهی او | صومعه دارد مگر فقیر مثال است | |
هست همانا بزرگ بینی آن زال | چادر از آن عیب پوش بینی زال است | |
گفتم چادر ز روی باز نگیری | بکر نهای شرم داشتن چه خصال است | |
از پس بکران غیب چادر غیرت | بفکن خاقانیا که بر تو حلال است |