خاقانی (قصاید)/یعقوب دلم، ندیم احزان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (قصاید) (یعقوب دلم، ندیم احزان) از خاقانی |
' |
یعقوب دلم، ندیم احزان | یوسف صفتم، مقیم زندان | |
او در چه آب بد ز اخوت | من در چه آتشم ز اخوان | |
چون صفر و الف تهی و تنها | چون تیر و قلم نحیف و عریان | |
صد رزمهی فضل بار بسته | یک مشتریم نه پیش دکان | |
از دل سوی دیده میبرم سیل | آری ز تنور خاست طوفان | |
شنگرف ز اشک من ستاند | صورتگر این کبود ایوان | |
یارب چه شکسته دل شدستم | از ننگ شکسته نام اران | |
الحق چه فسانه شد غم من | از شر فسانه گوی شروان | |
گاه از سگ ابترم به فریاد | گاه از خر اعورم به افغان | |
این خیره کشی است مار سیرت | وان زیر بری است موش دندان | |
من جسته چو باغبان پس این | بنشسته چو گربه در پی آن | |
هم صورت من نیند و این به | چون نیستم از صفت چو ایشان | |
نسبت دارند تا قیامت | ایشان ز بهمیه من ز انسان | |
جز دعوت شب مرا چه چاره | هان ای دعوات نیم شب، هان | |
خاقانی امید را مکن قطع | از فضل خدای حال گردان | |
از دیدهی روزگار بینور | در سایهی صدر باش پنهان | |
بگزیدهی حق موفق الدین | کز باطل شد سپید دیوان | |
عبد الغفار کز سر کلک | در خلد ممالک اوست رضوان | |
عمان و محیط و نیل و جیحون | جودی و حری و قاف و ثهلان | |
هر هشت، بر سخا و حلمش | با جدول و خردلند یکسان | |
ای کرده جلال تو چو تقدیر | وافکنده کمال تو چو یزدان | |
در گوش زمانه حلقهی حکم | بر دوش جهان ردای فرمان | |
خورشید دلی و مشتری زهد | احمد سیری و حیدر احسان | |
شد لاجرم از برای مدحت | کهتر چو عطارد و چو حسان | |
با پشت و دل شکسته آمد | در خدمت تو درست پیمان | |
هم بر در مصطفی نکوتر | انس انس و سلوک سلمان | |
گر مدح تو دیرتر ادا کرد | سری است دراین میان نه طغیان | |
یعنی تو محمدی به صورت | گر چند نهای به وحی و برهان | |
او خاتم انبیاست لیکن | آمد پس از انبیا به کیهان | |
مقصود طبیعت آدمی بود | از حیوان و نبات و ارکان | |
بعد از سه مراتب آدمیزاد | بعد از سه کتب رسید فرقان | |
اندیک عمل بود به آخر | از اول فکرت فراوان | |
گل با همه خرمی که دارد | از بعد گیا رسد به بستان | |
بس شاخ که بشکفد به خرداد | میوهاش نخورند جز به آبان | |
افزار ز بس کنند در دیگ | حلوا ز پس آورند بر خوان | |
ای آنکه صریر خامهی تو | زد خنجر شاه را به افسان | |
غرید پلنگ دولت تو | بر شیر دلان درید خفتان | |
آن کس که تو را نداشت طاعت | در عصبهی تو نمود عصیان | |
آن خواهد دید از شه شرق | کز پور قباد دید نعمان | |
یعنی فکند به پای پیلش | تا پخچ شود میان میدان | |
تو صاحب کار جبرئیلی | بد گوی تو نیم کار شیطان | |
پروردهی نان توست و از کفر | در نعمت تو نموده کفران | |
نانش مفرست پیش کز تو | واخواست کند به حشر حنان | |
نان تو چو قطرهی ربیع است | احرار صدف مثال عطشان | |
قطره که ودیعت صدف شد | لل گردد به بحر عمان | |
باز ار به دهان افعی افتد | زهری گردد هلاک حیوان | |
بیمار دل است و دارد از کبر | سرسام خلاف و درد خذلان | |
مشنو ترهات او که بیمار | پرگوید و هرزه روز بحران | |
ای دیدهی عقل در تو شاخص | اوهام ز رتبت تو حیران | |
بییاری چون تویی نگردد | کار چو منی به برگ و سامان | |
بیامر خدا و کف موسی | نتوان کردن ز چوب ثعبان | |
من صد رهیم تو را ز یک دل | تو صد سپهی به یک قلمران | |
از نکتهی بکر و نوک خامه | من موی شکافم و تو سندان | |
بسپرده شدم به پای اعدا | مسپار مرا به دست نسیان | |
برهان داری، مرا به یک لفظ | از پنجهی روزگار برهان | |
تو خورشیدی و من در این عصر | افسرده به سرد سیر حرمان | |
در من نظری بکن که خورشید | بسیار نظر کند به ویران | |
گیرم که دل تو بینیاز است | از شاعر فاضل و سخندان | |
هم هندوکی بباید آخر | بر درگه تو غلام و دربان | |
هنگام سخن مکن قیاسم | ز آن دشمن روی نامسلمان | |
آن کو ز دهان رید همه سال | کی شکر خاید او بدین سان | |
تصنیف نهاده بر من از جهل | الحق اولی است آن به بهتان | |
گفتا ز برای عشقبازی | ببرید سپید موی بهمان | |
لیکن جایی که باشد آنجا | از خانه خداییش پشیمان | |
من دادم پاسخ اینت نکته | او جسته خلافم اینت نادان | |
وین طرفه که مبدی گرفته است | با یک دو کشیش رنگ کشخان | |
معنی نه و نقش ریش و دستار | حکمت نه و دین اهل یونان | |
اقلیم گرفته در حماقت | تعلیم نکرده در دبستان | |
کرده ز برای خربطی چند | از باد بروت ریش پالان | |
یزدانش ز لعنت آفریده | وز تربیتش جهان پشیمان | |
در طفلی بوده راکع و جلد | و امروز به سجده گشته کسلان | |
از مسخرگی گذشت و برخاست | پیغامبری ز مکر و دستان | |
صد لعنت باد بر وجودش | بر امت او هزار چندان | |
سبحان الله کاین سگک را | چون سست فرو گذاشت سبحان | |
ای در کنف تو عالم ایمن | از حیف زمان و صرف دوران | |
آن را که غلامی تو دادند | او را چه عم از هزار سلطان | |
هرکس که نیوشد این قصیده | از حد عراق تا خراسان | |
داند که تو نیک پایمردی | خاقانی را به صدر خاقان | |
زین به سخن آورم به فرت | لیک از پی نام نز پی نان | |
عید آمدو من مصحف عید | این نقد بسختهام به میزان | |
دارم دلکی کبوترآسا | پیش تو کنم به عید قربان | |
بادی به چهار فصل خرم | بادی به هزار عید شادان | |
رای تو و رای هفت طارم | خصم تو فرود هفت بنیان |