خاقانی (غزلیات)/یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی) از خاقانی |
' |
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی | دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی | |
چو رفتی سوی بستانها یکی بگذر به گورستان | که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی | |
بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند | بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی | |
امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند | تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی | |
سر تابوت شاهان را اگر در گور بگشایند | فتاده در یکی کنجی دو پاره استخوان بینی | |
احد گویان صمد جویان همه زیر زمین رفتند | تو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی | |
چه دل بندی در این دنیا ایا خاقانی خاکی | که تا بر هم نهی دیده نه این بینی نه آن بینی |