خاقانی (غزلیات)/گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری) از خاقانی |
' |
گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری | انصاف ده که کار ز انصاف میبری | |
خود نیست نیم ذره محابای کس تو را | فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری | |
هر صبح و شام عادت گردون گرفتهای | هم پردهای که دوزی هم خود همی دری | |
از دیده جام جام ببارم شراب لعل | چون بینمت که یاد یکی دون همی خوری | |
خوی زمانه داری از آن هر زمان چنو | صد را فروبری و یکی را برآوری | |
از تو کجا گریزم کز بهر بند من | هر دم هزار دام به هر سو بگستری | |
خاقانی از هم به تو نالد ز بهر آنک | از تو گریز نیست که خصمی و داوری |