خاقانی (غزلیات)/فراقت ز خونریز من در نماند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (فراقت ز خونریز من در نماند) از خاقانی |
' |
فراقت ز خونریز من در نماند | سر کویت از لاف زن در نماند | |
من ار باشم ار نه سگ آستانت | ز هندوی گژمژ سخن درنماند | |
تو گر خواهی و گرنه میدان عشقت | ز رندان لشکر شکن درنماند | |
در آویزش زلفت آویخت جانم | که صید از نگونسر شدن درنماند | |
دل از هشت باغ رخت درنیاید | هم از چار دیوار تن درنماند | |
رخت را به پیوند چشمم چه حاجت | که شمع بهشت از لگن درنماند | |
ز خون چو من خاکیی دست درکش | که هجران خود از کار من درنماند | |
چو در بیشهی روزگار افتد آتش | چو من مرغی از بابزندر نماند | |
غم دل مخور کو غم تو ندارد | دل از روزی خویشتن درنماند | |
به خون ریز خاقانی اندیشه کم کن | که ایام ازین انجمن درنماند |