خاقانی (غزلیات)/دل پرده‌ی عشق توست برگیر

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خاقانی (غزلیات) (دل پرده‌ی عشق توست برگیر)
از خاقانی
'


دل پرده‌ی عشق توست برگیر جان تحفه‌ی وصل توست بپذیر
تن هم سگ کوی توست دانی دانم که نیرزدت به زنجیر
گفتی که بجوی تا بیابی جستیم و نیافتیم تدبیر
در کار دلی که گمره توست تقصیر نمی‌کنی ز تقصیر
تیری ز قضای بد سبق کرد آمد دل من بخست بر خیر
آن تیر ز شست توست زیرا نام تو نوشته بود بر تیر
خاقانی اگرچه هیچ کس نیست هم هیچ مگو به هیچ برگیر