خاقانی (غزلیات)/دل از آن راحت جان نشکیبد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خاقانی (غزلیات) (دل از آن راحت جان نشکیبد)
از خاقانی
'


دل از آن راحت جان نشکیبد تشنه از آن آب روان نشکیبد
چکنم هرچه کنم دل کند آنک دل از آن جان جهان نشکیبد
دل نیارامد و هم معذور است کز دلارام چنان نشکیبد
گرچه خون ریزد دل دار نهان دل ز خون‌ریز نهان نشکیبد
سینه از زخم سنانش نالید وآنگه از زخم سنان نشکیبد
گرچه پروانه کند عمر زیان تا نسوزد ز زیان نشکیبد
دل چنان با غم او انس گرفت که ز غم نیم زمان نشکیبد
چند گوئی که ز وصلش به شکیب من شکیبم، دل و جان نشکیبد
من سگ اویم و نالم به سحر به سحر سگ زفغان نشکیبد
دل خاقانی از آن یار که نیست می‌زند لاف و از آن نشکیبد
چون گدا را نرسد دست به کام هم ز لافی به زبان نشکیبد