خاقانی (غزلیات)/دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خاقانی (غزلیات) (دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتی)
از خاقانی
'


دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتی نه خاک تو شدم از من چه گام باز گرفتی
مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه نظر ز کام دل من تمام باز گرفتی
سه بوسه خواستم از تو ز من دو اسبه برفتی چو وقت خون من آمد لگام باز گرفتی
مترس ماه نگیرد، گرم نمایی یاری خبر فرستی اگرچه سلام باز گرفتی
خیال تو ز تو طیره خجل خجل به من آمد ز شرم آنکه ز کویم خرام باز گرفتی
مرا خیال تو بالله که غم‌گسارتر از توست خیال باز مگیر ار پیام باز گرفتی
دلی است بر تو مرا وام و جان وظیفه بر آن لب وظیفه چشم چه دارم که وام باز گرفتی
شگرف عاشق خاقانیم تو نام نهادی ز من چه ننگ رسیدت که نام بازگرفتی