خاقانی (غزلیات)/درا تا سیل بنشانم ز دیده

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خاقانی (غزلیات) (درا تا سیل بنشانم ز دیده)
از خاقانی
'


درا تا سیل بنشانم ز دیده گهر در پایت افشانم ز دیده
بیا از گرد ره در دیده بنشین که گرد راه بنشانم ز دیده
مگر دان سر ز من تا خون چشمم سوی دل باز گردانم ز دیده
چنان بر دیده بندم نقش رویت که نقش خلد برخوانم ز دیده
گه از بازوی و ران سازم کنارت گهی بازوی خون رانم ز دیده
چو آئی سوی خاقانی دم نزع به دید تو دود جانم ز دیده