خاقانی (غزلیات)/خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت) از خاقانی |
' |
خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت | تشنه است کاندر آبخور آتشین گریخت | |
نالم چو ز آب آتش و جوشم چو ز آتش آب | تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت | |
آدم فریب گندمگون عارضی بدید | شد در بهشت عارض آن حور عین گریخت | |
تا دل به کفر دعوت زلفش قبول کرد | کفرش خوش آمد از من مسکین به کین گریخت | |
بیرون گریخت از ره چشمم میان اشک | الا به پای آب نشاید چنین گریخت | |
آن لاشه جست ز آخور سنگین هندوان | در مرغزار سنبل آهوی چین گریخت | |
در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل | بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت | |
از زعفران روی من و مشک زلف دوست | تعویذ کردهام ز من آن دیو ازین گریخت | |
خاقانیا حدیث فلک در زمین به است | کامسال طالعت ز فلک در زمین گریخت |