خاقانی (غزلیات)/جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خاقانی (غزلیات) (جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت)
از خاقانی
'


جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
آهی از عشقت درون دل نهان می‌داشتم چون برون شد بی‌من او راه دهن بر من گرفت
عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال ناله‌ی آتش بگاه سوختن بر من گرفت
دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
عشق می‌خواهد که چون لاله برون آیم ز پوست من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت