خاقانی (غزلیات)/تا چند ستم رسیده باشم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (تا چند ستم رسیده باشم) از خاقانی |
' |
تا چند ستم رسیده باشم | چون سایه ز خود رمیده باشم | |
لب بسته گلو گرفته چون نای | نالان و ستم رسیده باشم | |
انصاف بده چرا ننالم | کانصاف ز کس ندیده باشم | |
چند از سگ ابلق شب و روز | افتادهی سگ گزیده باشم | |
چند از پی آبدست هر خس | چون بلبله قد خمیده باشم | |
تا کی چو ترازو از زبانی | در گردن زه کشیده باشم | |
طیار شوم زبان ببرم | تا راست روی گزیده باشم | |
چون صبح و محک به راست گویی | گویای زبان بریده باشم | |
گوئی که ز غم مجوش و مخروش | این پند بسی شنیده باشم | |
درجوش و خروش ابر و بحرم | نتوانم کرمیده باشم | |
خاقانی دلفکارم آری | اندیک نه شوخدیده باشم |