خاقانی (غزلیات)/تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن) از خاقانی |
' |
تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن | با انده او زشت است اندوه جهان خوردن | |
گر پای سگ کویش بر دیدهی ما آید | زین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن | |
در عشوهی وصل او عمری به کران آرم | گرچه ز خرد نبود زهری به گمان خوردن | |
آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش | خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن | |
در راه وفای او شد شیفته خاقانی | هر روز قفای نو از دست زمان خوردن |