خاقانی (غزلیات)/ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است) از خاقانی |
' |
ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است | در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است | |
درد کهنت بود برآورد روزگار | این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است | |
شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن | اینجا چه جای غمزدگان قلندر است | |
گفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشق | انصاف میدهم که ز انصاف خوشتر است | |
اینجا و در دمشق ترازوی عاشقی است | لاف از دمشق بس که ترازوت بیزر است | |
اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش | زنجیر میگسل که خرد حلقه بر در است | |
جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه نیست | هرجا که مشک بینی جوجو برابر است | |
از کس دیت مخواه که خونریز تو تویی | نقب از برون مجوی که دزد اندرون در است | |
خاقانی است و چند هزار آرزوی دل | دل را چه جای عشق و چه پروای دلبر است | |
بیچاره زاغ را که سیاه است جمله تن | از جمله تن سپیدی چشمش چه درخور است |