خاقانی (غزلیات)/ای دل به جفات جان نهاده

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خاقانی (غزلیات) (ای دل به جفات جان نهاده)
از خاقانی
'


ای دل به جفات جان نهاده جان پیش‌کشت جهان نهاده
شهری همه ز آهنین دل تو قفلی زده بر دهان نهاده
بر طرف لب تو جان عیسی از نیل و بقم دکان نهاده
از کوی سوار چون برآئی شب‌پوش بر ابروان نهاده
ترکان کمین غمزه‌ی تو یاسج همه بر کمان نهاده
تو عاشق صید و تیغ بر کف عشاق تو دل بر آن نهاده
من پیش تو بر زمین نهم سر کای پای بر آسمان نهاده
اسب از در من مران و مگذر هان نعل بهات جان نهاده
خاقانی را در آتش عشق نعل هوس از نهان نهاده